اگه این بار تونستم که خیلی خوبه اما اگه نشد مطمن میشم لایق عشق دوستام نیستم.....
پس خدا جونم کمکم کن....
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت
اگه این بار تونستم که خیلی خوبه اما اگه نشد مطمن میشم لایق عشق دوستام نیستم.....
پس خدا جونم کمکم کن....
ویرایش توسط somy : 20 مرداد 1393 در ساعت 14:26 دلیل: افزودن نام كاربري به عنوان دفترچه
کانی (03 شهریور 1393)
خسته کننده شده دیگه چند کیلو کاهش هفته بعد افزایش .............
وزن شروع در 5/18 99
:brodkavelarg::brodkavelarg::brodkavelarg::brodkav elarg::brodkavelarg::brodkavelarg::brodkavelarg::b rodkavelarg::brodkavelarg::brodkavelarg::brodkavel arg:
ویرایش توسط somy : 20 مرداد 1393 در ساعت 14:27 دلیل: افزودن نام كاربري به عنوان دفترچه
سلام ماه تابان
راحتش کن اونوقت شدنی تر میشه
سلام دوستم
چقدر خوبه که تا دفتر چه ام رو باز کردم شما بهم امیدواری دادید.خیلی خسته کننده شده دیگه همش به در بسته میخورم اونی که ندارم اراده است و اونی که کلافع ام کرده اشتهامه...
کم کم داره زندگیم رو تحت تاثیر قرار میده فاصله ها رو حس میکنم سردی رابطه هارو می فهمم و اینکه خیلی جاها دوست دارم باشم و اعتماد به نفسم زیر صفره.....
کمک میخوام از همتون..................کمک
کانی (19 مرداد 1393)
تقریبا میشه گفت رژیمهایی رو که دوستان گرفتن رو خوندم و تصمیم دارم با رزیم 600 کالری در روز شروع کنم......
البته از فردا...................هورا.............. یش به سوی لاغری............
سلام.به زیباتن خوش امدی...مطمئن باش با انگیزه و اراده به هدفت میرسی
ماه تابان جان خوش آمدى
اينجا بچه ها خيلى به هم انرژى ميدن
حتماً ميتونى وموفق ميشى
ماه تابان جان چرا دوتا دفترچه درست كردى يكيش حذف كن
خراشهاي عشق
چند سال پيش در يك روز گرم تابستان ّپسر كوچكي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده كنان داخل درياچه شيرجه رفت .
مادرش از پنجره نگاهش مي كرد و از شادي كودكش لذت مي برد . مادر ناگهان تمساحي را ديد كه به سوي پسرش شنا مي كرد.مادر وحشت زده به سمت دريا چه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد.پسر سر را برگرداند و لي ديگه دير شده بود.تمساح با يك چرخش پاهاي كودك را گرفت تا زير آب بكشد مادر از راه رسيد و از روي اسكله بازوي پسرش را گرفت . تمساح پسر را با قدرت مي كشيد ولي عشق مادر به او آنقدر زياد بود كه نمي گذاشت پسر در كام تمساح رها شود.كشاورزي كه در حال عبور از آنحوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد ،به طرف آنها دويد و با چنگك محكم بر سر تمساح زد و او را فراري دادپسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا كند.پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود.خبرنگاري كه با كودك مصاحبه مي كرد از او خواست تا جاي زخم هايش را نشان دهد.پسر شلوارش را كنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد،سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت::""اين زخم ها را دوست دارم ،اين ها خراشهاي عشق مادرم هستند.""گاهي مثل يك كودك قدر شناسخراشهاي عشق خداوند را به خودت نشان بدهخواهي ديد چه قدر دوست داشتني هستند.